بهگزارش مرکز مطالعات سورین،وبگاه مدرن دیپلماسی در مقالهای بهقلم «نوشروان عادل» نوشت: هژمونی قدرت غرب در آستانه فروپاشی است و شبکه پیچیدهای از استثمار و استثناگرایی را آشکار میکند.
غرب که ریشه در توسعه استعماری اروپا و ظهور آمریکا دارد، داور اصلی امور جهانی بوده است.
سیاست جهانی شاهد تغییر در پویایی قدرت است که تحتتأثیر چشماندازهای اقتصادی، بازیگران جدید جهانی و نفوذ جهانی است.
هژمونی غرب پس از جنگ جهانی دوم، با فروپاشی امپراتوریهای استعماری اروپایی و تأسیس مؤسسات بر اساس نظام برتون وودز برقرار شد.
ارزشهای غربی، مانند سرمایهداری، محدودیت دولت و حمایت از حقوق بشر، بر کشورهای درحالتوسعه تأثیر گذاشت.
جنگ سرد (1945-1991) نفوذ جهانی غرب را بیشتر تثبیت کرد، زیرا ایدئولوژی و سیستم اتحاد به رهبری آمریکا مانع از گسترش کمونیسم شد و غرب را بهعنوان محافظ ثبات جهانی قرار داد.
پایان جنگ سرد در سال 1991 به دنیای تکقطبی منجر شد و آمریکا بهعنوان تنها ابرقدرت ظاهر شد.
این دوره شاهد گسترش اتحادهای نظامی بین دولتی (مانند ناتو، ظهور نهادهای جهانی مانند صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی و گسترش سرمایهداری و سیاستهای بازار آزاد جهانی) بود.
دانشمندان علوم سیاسی، از جمله فرانسیس فوکویاما، پایان تاریخ را پیشبینی کردند که نشان میدهد سرمایهداری تحت رهبری غرب و لیبرال دموکراسی بر ایدئولوژیهای رقیب پیروز شدهاند.
ظهور قدرتهای غیرغربی مانند چین و روسیه، ضعفهای هژمونی غرب را آشکار کرده است. چین از دهه 1980 رشد اقتصادی قابلتوجهی را تجربه کرد و به دومین اقتصاد بزرگ جهان تبدیل شد و قدرت نظامی و سیاسی بسیاری را از خود نشان داد.
ابتکار کمربند و جاده (Belt and Road Initiative) با هدف توسعه زیرساختها و تقویت تجارت دوجانبه در سراسر آسیا، آفریقا و اروپا، به چالش کشیدن نهادهای غربی مانند بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول میپردازد.
قاطعیت روسیه در حیاط خلوت خود، مانند الحاق گرجستان، کریمه و اوکراین، همراه با روابط تجاری روبهرشد با چین و عضویت در بریکس و سازمان همکاری شانگهای، تهدیدهای مهمی برای سلطه غرب به شمار میرود.
اقتصادهای نوظهور درحالتوسعه مانند برزیل و هند، همراه با کشورهای جنوب جهانی، نفوذ قابلتوجهی در صحنه جهانی به دست آوردهاند و مشروعیت نهادهای غرب محور مانند بانک جهانی و شورای امنیت سازمان ملل را زیر سؤال میبرند.
بحران مالی جهانی در سال 2008 (Global Financial Crisis) همچنین یک لحظه مهم در کاهش سلطه اقتصادی غرب بود و آسیبپذیریهای سیستم مالی تحت رهبری غرب را آشکار کرد.
با ظهور چین و روسیه بهعنوان رقبای استراتژیک، آمریکا کاهش نفوذ جهانی خود را تجربه کرده است.
مداخلات نظامی در افغانستان و عراق با هدف تحکیم نظم جهانی به رهبری آمریکا، محدودیتهای هژمونی غرب را آشکار کرد.
جنگهای غربآسیا پس از بهار عربی (2011) منابع مالی آمریکا را تخلیه کرد، به شهرت آن لطمه زد و به بیثباتی کمک کرد. حضور نظامی روبهرشد چین در دریای چین جنوبی و برنامه فضایی رقابتطلبانه چین و اتحادها در آمریکای لاتین و آفریقا، چین را بهعنوان یک چالش معتبر در برابر هژمونی آمریکا قرار داده است.
روسیه به رهبری ولادیمیر پوتین، تلاش کرده است تا با ضمیمه گرجستان، کریمه و با مداخله نظامی در سوریه، خود را بهعنوان یک قدرت جهانی نشان دهد.
همکاری راهبردی چین و روسیه، بهویژه در انجمنهایی مانند سازمان همکاری شانگهای، حکومت جهانی تحت رهبری غرب را بیشتر تضعیف میکند. عقبنشینی آمریکا از توافقات بینالمللی، مانند توافقنامه آبوهوایی پاریس و برجام، جایگاه فراگیر این کشور را در صحنه جهانی تضعیف کرده است.
در دوران دونالد ترامپ، رئیسجمهور پیشین آمریکا موضع انزواگرایانهتری اتخاذ کرد و از متحدان آمریکا بیگانه شد و چندجانبهگرایی را تضعیف کرد.
هژمونی غرب به دلیل گسترش ارزشهای غربی مانند حقوق بشر، لیبرال دموکراسی و سرمایهداری با چالشهای فرهنگی و ایدئولوژیک بسیاری مواجه است که توسط رژیمهای استبدادی و نظامهای تکحزبی چین و روسیه به چالش کشیده میشود.
نظام سرمایهداری دولتی چین که رشد اقتصادی را با کنترل رسانهای شدید ترکیب میکند، بهعنوان یک جایگزین مناسب برای لیبرالیسم غربی تلقی میشود.
ارزشهای محافظهکارانه روسیه و تأکید بر حاکمیت ارضی و تأکید غرب بر دموکراسی، حقوق بشر را به چالش میکشد. ظهور دولتهای پوپولیستی در اروپا و آمریکا و همچنین برگزیت، شکنندگی سیستمهای سیاسی غرب را برجسته کرده است.
حمله 6 ژانویه 2021 به ساختمان کنگره آمریکا توسط حامیان دونالد ترامپ، وجهه حکومت غربی را خدشهدار کرد و ادعای برتری اخلاقی در امور بینالمللی را برای کشورهای غربی دشوار کرد.
نظم تحت رهبری غرب یک فروپاشی کامل نیست، زیرا اروپا و آمریکا هنوز قدرت نظامی، اقتصادی و فرهنگی قابلتوجهی دارند.
بااینحال، آینده قدرت جهانی احتمالاً با جهانی چندقطبیتر مشخص میشود که بازیگران نوظهوری مانند هند، چین و برزیل دارای نفوذ مشترک هستند.
قدرتهای غربی باید با جهان سازگار شوند که در آن نمیتوانند بهطور یکجانبه شرایط حکمرانی جهانی را دیکته کنند و نیاز به اصلاحات در نهادهای جهانی، تعامل بیشتر با کشورهای غیرغربی و تمایل به پذیرش چندجانبهگرایی داشته باشند.