بهگزارش مرکز مطالعات سورین، موسسه مایسز در یادداشت تازه خود بهقلم « خوزه نینو» نوشت: هنگامی که آمریکا در طرح قدرت نظامی دهه 1980 به توانمندی رسید، این دوره زمان خوبی برااین کشور بود. بعد از مداخلات قاطع در گرانادا و پاناما و اقدامات تنبیهی ویرانگر علیه لیبی و ایران، اعتماد آمریکا پس از خروج تحقیرآمیز از ویتنام در دهه 1970 به تدریج بازیابی شد.
حمایت پنهان آمریکا از مجاهدین افغان، موجب موفقیتهای سیاست خارجی شد. قیام اسلامی در افغانستان غیرقابل تصور بود و شوروی را شکست داد. در سال 1989، اتحاد جماهیر شوروی از افغانستان خارج شد.
استراتژیستهای امنیت ملی پس از واگذاری ویتنام به اتحاد جماهیر شوروی، از اعتماد به نفس بالایی برخوردار بودند تا از قدرت آمریکا علیه سایر کشورهایی که هنجارهای لیبرال فراملیگرایی را زیر پا گذاشتند، استفاده کنند.
حمله صدام حسین به کویت در سال 1990 فرصتی را برای آمریکا ایجاد کرد تا به استراتژی جنگ ادامه دهد. و این کار را در عملیات طوفان صحرا انجام دادند، جایی که نیروهای آمریکایی ارتش عراق را مورد حمله قرار داده و از الحاق کویت جلوگیری کردند. نکته جالب این درگیری این است که سیا در به قدرت رسیدن صدام حسین در طول دهه 1960 کمک کرده بود. بعدها، عراق به عنوان یک شریک استراتژیک در مقابله با ظهور جمهوری اسلامی در طول جنگ ایران و عراق مورد استفاده قرار گرفت. اگر دنیای روابط بینالملل چیزی به ما آموخته باشد، این است که اتحادها و مشارکتها را میتوان بدون وقفه کنار گذاشت. اینها برخی از مزایای یک ابرقدرت است.
با شروع جنگ سرد، حضور آمریکا در غرب آسیا افزایش یافت. نمایش بیتجربه قدرت نظامی آمریکا در جنگ خلیج فارس، جهان را متحیر کرد، به ویژه چین، که احساس کرد مجبور است تا کل برنامه مدرنیزاسیون نظامی خود را بازسازی کند تا بتواند با رقیب آمریکایی خود همگام شود. فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی این تصور را ایجاد کرد که آمریکا نه تنها قطب جهان است، بلکه هیچ رقیب همتایی وجود ندارد که بتواند این کشور را به چالش بکشد. برای بسیاری از افراد در برنامه سیاست خارجی، آمریکا نیرویی برای کار خوب بود و هیچ اشتباهی مرتکب نمیشد.
لیبرال دموکراسی تنها چیز مهم بود و گسترش یافتن آن در جهان، امری اجتنابناپذیر تلقی میشد.
اما غرور روش عجیبی برای کورکردن افرادی که دارای تثبیت ایدئولوژیکی هستند دارد. در حالی که آمریکا برای انحلال اتحاد جماهیر شوروی کمک کرد، اما این کار بهای سنگینی داشت. این کار یعنی توانمندسازی یک دشمن جدید در قالب اسلام تندرو. با در نظر گرفتن همه موارد، اتحاد جماهیر شوروی به خودی خود و عمدتاً به دلیل سیستم اقتصادیاش فرو میریخت.
غرور همراه با اقدامات مداخله جویانه آمریکا، رد پای این کشور در خاورمیانه را تقویت کرد. هنگامی که آمریکا حضور خود در خاورمیانه را افزایش داد، یعنی در مناطقی از خلیج فارس که از سوی پیروان دین اسلام مقدس شمرده میشود، تندروهای اسلامی یک ائتلاف فراملی از گروههای تروریستی را تشکیل دادند. القاعده برجستهترین این گروهها بود. القاعده و وابستگان آن به تدریج حملات خود را علیه آمریکاییها و داراییهای نظامی این کشور در طول دهه 1990 آغاز کردند.
القاعده با حملات خود پیامی واضح را مخابره میکرد که حضور مداوم ارتش آمریکا در مناطقی که مقدس تلقی میکند را تحمل نخواهد کرد.
بعد از حادثه 11 سپتامبر در سال 2001، سیاست خارجی آمریکا دارای جنبه دموکراتیک جهانی بود، که منجر به اعزام نیروهای نظامی (به افغانستان و کشورهای دیگر) شد که منافع آمریکا را چندان تأمین نمی کرد و پرهزینه بود. این ماجراها مطمئناً جیب پیمانکاران دفاعی را پُر و خودخواهی مقامات نظامی را برطرف کرد.
البته این ماجراها جیره و مواجبی برای متخصصان امور خارجی بود که متقاعد شده بودند اقدامات خارجی بیفایده میتواند موجب پذیرش لیبرال دموکراسی از سوی کشورهای دیگر بشود.