بهگزارش مرکز مطالعات سورین، نشریه فارن افرز در یادداشت خود بهقلم «مارک لینچ» نوشت: سفر جو بایدن به غرب آسیا نه با فریاد و صدای بلند، بلکه با ناله به پایان رسید. راهاندازی نظم منطقهای به رهبری آمریکا در غرب آسیا دست کم از سال 1991، دلمشغولی این کشور بوده است.
آمریکا در آن زمان بود که موفق شد صدام حسین را با رهبری یک عملیات نظامی از کویت بیرون بیاندازد، اما غرب آسیا امروز دیگر در آن شرایطی نیست که واشنگتن به آن دستور بدهد.
آمریکا با وجود اینکه انرژی دیپلماتیک برای ایجاد نظم منطقهای صرف کرده، اما هنوز نتوانسته به وعده خود برای صلح بین اسرائیل(رژیم صهیونیستی) و فلسطین عمل کند و به همین صورت، واشنگتن نتوانسته صلحی بین دولت یهود و سوریه به وجود آورد.
دموکراسی در دهه 1990 و به دلیل ترس از پیروزی اسلامگرایان در پای صندوقهای رأی، اهمیت خود را از دست داد.
در عوض، واشنگتن چنین وانمود میکرد که باور دارد مستبدین عرب، جوامع مدنی را پرورش خواهند داد و این جوامع هستند که خود را آماده دموکراسی در آینده خواهند کرد.
در این هرج و مرج بود که نظمی پدید آمد. این «غرب آسیا جدید» خشونتبار و بیش از حد لجام گسیخته بود، اما از نظر ساختاری کاملا شبیه امروز بود به این نحو که در یک سو «محور میانهروها» قرار داشت که شامل اسرائیل(رژیم صهیونیستی) و اکثری کشورهای عربی زیر چتر آمریکا میشد و در سوی دیگر، «محور مقاومت» بود که ایران، سوریه و بازیگران غیردولتی نظیر حماس و حزبالله را در بر میگرفت.
باراک اوباما دیدگاهی واقعا متفاوت از نظم منطقهای را ارائه کرد که مبتنی بر ایجاد توازنی پایدار و کارکردی بین ایران و همسایگانش تحت دیپلماسی هستهای میشد و حضور نظامی آمریکا را نیز کاهش داد.
دولت ترامپ توافق هستهای ایران را رها کرد و به جای آن به دنبال کارزار «فشار حداکثری، علیه این کشور بود، اما باز هم، تلاشها برای تحمیل نظم منطقهای واکنشهای منفی در پی داشت.
تصور بایدن از منطقه نشان میدهد که این دیدگاه از نظم منطقهای، بهرغم جنگ و بدبختیهایی که به بار آورده، همچنان در میان رهبران غرب آسیا و محافل سیاسی واشنگتن تداوم دارد.
استبداد عربی در دهه 1990 و دهه ابتدایی قرن حاضر به نظم منطقهای تحت رهبری آمریکا چسبیده بود.
غرب آسیا امروز از درون چندقطبی شده و قدرت عربی از حوزه سنتی شامات و مصر به خلیجفارس منتقل گردیده و کشورهای غیرعرب نظیر ترکیه، اسرائیل(رژیم صهیونیستی) و ایران هم به نحو فزایندهای درگیر آن شدهاند.
در عین حال، این دورهای از سلطه آمریکا نیست. این بدان معنا نیست که چیزی شبیه به یک دو قطبی یا حتی چندقطبی جدید در جهان وجود دارد.
آمریکا حتی بدون یک رقیب واقعا در سطح خود نیز آن میزان منابع و توانمندی سیاسی را ندارد که بتواند نقش برتری را در غرب آسیا ایفا کند.
قدرتهای منطقه دیگر باور ندارند که آمریکا میتواند برای دفاع از آنها اقدام نظامی کند یا خواهد کرد. قیامهای عربی به این رهبران مستبد آموخت که واشنگتن حاضر نیست بقای دولتهایی را تضمین کند که در جهت منافع آمریکا کار میکنند.
به جای تلاش برای بازسازی نظمی که پایههای آن بیش از حد ترمیم شده، رویکرد بهتر این است که کشورها تشویق شوند تا در غیاب آمریکا خودشان دست به کاهش تنش بزنند.
امارات روابط خود را با قطر و ترکیه بازسازی کرده، آتشبسهایی در یمن و لیبی ایجاد شده و حتی عربستان نیز مذاکرات اولیه را با ایران انجام داده و تمام این اقدامات طی یک سال گذشته اتفاق افتادهاند.