بهگزارش مرکز مطالعات سورین، نشریه فارن پالیسی در یادداشت تازه خود بهقلم «یاکوب ابرل» نوشت:«اولاف شولتز» -صدراعظم آلمان- در سخنوری مهارت ندارد. با این حال، او در 27 فوریه در پارلمان آلمان، درست چند روز پس از تهاجم روسیه به اوکراین، یک سخنرانی ارائه داد که تحلیلگران آن را تغییر دوران یا حتی انقلاب در سیاست خارجی آلمان توصیف کردهاند.
شولتز تغییرات اساسی را در قدرت نظامی آلمان اعلام کرد. برلین اکنون به اوکراین تسلیحات میفرستد.
او قبلاً در برابر درخواستهای اوکراین برای حمایت مقاومت کرده بود و به سیاست دیرینه عدم تحویل سلاح به مناطق درگیری اشاره نمود.
با این حال، انقلاب بزرگ شامل وعده شولتز بود که دولت بالاخره به تعهدات خود در ناتو عمل خواهد کرد و حداقل 2 درصد از تولید ناخالص داخلی کشور را برای دفاع هزینه میکند.
بلافاصله پس از سخنرانی شولتز، کارشناسان بینالمللی استدلال کردند که آلمانیها به صلحطلبی پشت کردهاند.
در واقع، آلمان از سال 1949 هرگز یک قدرت صلحطلب نبوده است. در عوض، برچسب صلحطلبی توسط منتقدان سیاست خارجی آلمان مورد سوءاستفاده قرار گرفته و نادرست معرفی شده است.
در دوران پس از جنگ، آلمان نسبت به آمریکا، بریتانیا یا فرانسه تمایلی به استفاده از زور نداشت. اما بن و برلین همیشه برای جنگ از جمله جنگ هستهای آماده بودهاند.
در سال 1957، آمریکا موافقت کرد که تسلیحات هستهای خود را که در آلمان مستقر شده بودند، تحت کنترل دولت بن قرار داده و «بوندسوهر» را برای استقرار آنها در یک درگیری احتمالی با بلوک شوروی آموزش دهد. چشمانداز هستهای شدن آلمان اعتراضات گستردهای را برانگیخت.
به نظر میرسید که درگیری نظامی آلمان در سالهای بعد محافظهکارانهتر شد. بوندسوهر در حالی که در افغانستان ماند و در چندین ماموریت کوچکتر در مالی، مدیترانه و سواحل سومالی شرکت کرد، از جنگ به رهبری آمریکا در عراق در سال 2003 و مداخله تحت تحریم سازمان ملل و ناتو در لیبی در سال 2011 اجتناب نمود.
سیاست خارجی آلمان پس از جنگ به جای صلحطلبی، با ترکیبی از باورهای لیبرال مشخص شکل گرفته است.
این صلحطلبی نیست، بلکه مفروضات لیبرال در مورد ناکارآمدی نیروی نظامی و فضایل دیپلماسی، تجارت و انضباط مالی است که آلمان آن را زیر سوال میبرد. جستجوی آلمان برای مکانی جدید در جهان احتمالاً بسیار دردناکتر و کندتر از آن چیزی است که بسیاری دوست دارند ببینند.