بهگزارش مرکز مطالعات سورین، وبگاه ناینتین فورتی فایو در یادداشت تازه خود بهقلم «اندروای میچتا» نوشت:عدهای معتقدند جنگ اوکراین، یکی از رویدادهای مهمی است که مسیر تاریخی تعیینشدهای را خواهد ساخت.
چنین جنگهایی خطوط گسل جدیدی را ایجاد میکنند که دولتها را مجبور به بازتعریف اصول سیاست خارجی و امنیتی خود خواهد کرد. این امر ناشی از یک اشتباه محاسباتی نیست، بلکه از یک برداشت نادرست اساسی از تغییرات ساختاری قدرت نشأت میگیرد که سالها ادامه داشته است.
و هنگامی که آنها مسیر خود را طی کردند، چشمانداز ژئوپلیتیکی جدیدی که ارتباطی به گذشته نداشت را بنا نهادند.
امروز، تهاجم پوتین به اوکراین نیروهایی را به حرکت درآورده است که اروپا را برای چندین دهه آینده بازسازی خواهند کرد.
نخست اینکه، مقاومت سرسختانه اوکراین، اهمیت حاکمیت ملی را افزایش داده است. بعد از سه دهه نهادگرایی و جهانیگرایی پس از جنگ سرد، ما به مبانی امنیت ملی بازگشتهایم و تنها یک اوکراین مستقل میتواند برای شهروندان خود یک سرزمین امن فراهم کند. نهادهای بینالمللی نتوانستند پوتین را از حمله به اوکراین منصرف کنند.
دوم اینکه، هیچ جایگزینی برای قدرت سخت وجود ندارد و هیچ کشوری صرفنظر از اینکه به یک اتحاد نظامی تعلق داشته باشد یا نه، اگر ارتشی قوی نداشته باشد، نمیتواند امن بماند، زیرا ناتو باز هم برای تامین امنیت اروپا در مقابل آمریکا شکست خورده است.
سوم اینکه، صلح نباید همیشه اولویت اول یک درگیری باشد. همانطور که اوکراینیها در هنگام حمله به ما نشان دادند، هدف نباید رسیدن به مصالحه در اسرع وقت باشد، بلکه باید شکست متجاوز و آزادسازی قلمرو کشور باشد.
چهارم اینکه، آلمان و فرانسه، دو قدرت بزرگ قاره اروپا، نتوانستهاند رهبری کنند و بار دیگر این ضربالمثل ثابت میشود که بزرگ بودن مساوی با قوی بودن نیست.
با وجود اظهارات مکرر عمومی مبنی بر همبستگی با کییف، در آلمان و فرانسه در مواجهه با تهاجم روسیه به اوکراین تردید آشکاری وجود داشت.
این جنگ، برلین و پاریس را وادار کرد تا سه دهه سیاست خود در رابطه با روسیه را که به دنبال «مدیریت» روابط خود با مسکو از طریق ترکیبی از ابزارهای اقتصادی و سیاسی بود، انکار کنند. «شولتز» -صدراعظم آلمان- اعتراف کرد که سیاست کشورش در مورد روسیه اشتباه است. مکرون نیز از آن زمان تلاشهای خود برای تعامل با پوتین را متوقف کرده است.
مهمتر از همه، جنگ پایههای توزیع قدرت مستقر در اروپا را متزلزل کرده و ممکن است قدرت از غرب اروپا به مرکز آن منتقل شود. یک اوکراین آزاد و موفق در همسویی با لهستان، رومانی، فنلاند و کشورهای بالتیک، نفوذ اقتصادی و سیاسی بیسابقهای به کشورهای دریای سیاه خواهد داد.
این جنگ همچنین صفبندیهای موجود در اروپای مرکزی و شرقی را بازسازی و خطوط جدیدی را ایجاد میکند. مهمترین تغییر در روابط بین لهستان و اوکراین است.
سرازیر شدن حمایت از پناهندگان اوکراینی و کمکهای خودجوش ارائهشده توسط لهستانیها باعث ایجاد یک رابطه کیفی جدید بین دو کشور شده است.
در همین حال، جنایات ارتش پوتین علیه مردم اوکراین، نگرش دوستانه اوکراینی نسبت به روسیه را به خصومت تبدیل کرده است. در مرحله بعد، تصمیم فنلاند و سوئد برای درخواست عضویت در ناتو اساساً منطقه بالتیک-اسکاندیناوی را مجدداً پیکربندی خواهد کرد و عمق ژئواستراتژیک قابلتوجهی را برای دفاع متحدان در آنجا به ارمغان خواهد آورد.
سوال کلیدی پیش روی اروپا در آینده این است که بریتانیا چه نقشی در ناتو ایفا خواهد کرد و بهویژه لهستان چه نقشی در ناتو و اتحادیه اروپا خواهد داشت.
اما هیچ یک از این دوکشور، به طور مستقل یا با هم، نمیتوانند موقعیت رهبری در اروپا را بدون تایید واشنگتن و حمایت مادی از پیکربندی جدید در قاره اروپا بر عهده گیرند.
پس سوال این است که پس از پایان جنگ در اوکراین، اروپا چگونه خواهد بود. این سوال مربوط به این نیست که چه کسی میخواهد اروپا را رهبری کند، بلکه اساساً به این بستگی دارد که چه کسی این قدرت را در اختیار دارد.