بهگزارش مرکز مطالعات سورین، وبگاه ناینتین فورتی فایو در گزارش خود بهقلم «الکساندر گیل» نوشت: در اوایل دهه 2010، باراک اوباما نیاز به تمرکز سیاست خارجی واشنگتن برای «تبدیلشدن به محور آسیا» را بیان کرد.
در سال 2011، هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجه وی، «قرن پسفیک آمریکا» را نوشت، مقالهای که در آن او برای «چرخش استراتژیک به سمت منطقه» بحث کرد.
از آن زمان، دموکراتها و جمهوریخواهان بهجز اهمیت بالای منطقه هند و اقیانوس آرام و تهدیدی که چین ایجاد میکند، بر سر چیزهای بسیار کمی توافق کردهاند.
چرخش به سمت آسیا به این منظور بود که وزن تلاشهای دیپلماتیک، اقتصادی و نظامی واشنگتن را به آن منطقه بهمنظور به چالش کشیدن قدرت رو به رشد پکن که بهعنوان یک رقیب استراتژیک در نظر گرفته میشود، با تغییر نظم جهانی از سوی آمریکا به آن منطقه منتقل کند.
حتی با کاهش قدرت آمریکا، مسئولیتهای جهانی واشنگتن کاهشی نداشته و محور مورد نظر با موانعی مواجه شده است.
بحرانهای پی در پی، یک تغییر چشمگیر را در تمرکز استراتژیک دشوار کرده است. همانطور که ضربالمثل قدیمی میگوید: «انسان برنامه میریزد و خدا میخندد.»
از مهمترین موانع پیشرو؛ درگیریهای بینالمللی بزرگ ایجاد شده است.
از ماه فوریه سال 2022، دولت بایدن تا حد زیادی در تلاشهای خود برای حمایت از اوکراین در برابر تجاوز روسیه درگیر شده است.
الحاق کریمه به مسکو در سال 2014، این تصور دیرینه را که جنگ بزرگ در قاره اروپا غیرقابل تصور است، با تردید مواجه کرد. حمله پوتین در سال 2022 این تصور را بهکلی از بین برد و بعید به نظر میرسد که واشنگتن بتواند به این زودی تعهدات امنیتی خود را در قبال اروپا کاهش دهد.
در اواخر سپتامبر، جیک سالیوان، مشاور امنیت ملی آمریکا، اظهار داشت که «منطقه غربآسیا امروز ساکتتر از دو دهه گذشته است.»
تنها 8 روز بعد، حماس یک حمله تروریستی ویرانگر را علیه اسرائیل انجام داد. این درگیری، تهدیدی به گسترش درگیری در چندین جبهه دیگر است.
حزبالله میتواند از شمال به اسرائیل حمله کند، در حالی که بازیگران منطقهای مانند ایران میتوانند بیشتر قدرتمند شوند.
اینکه این بحرانها چقدر باید سیاستگذاران آمریکایی را آشفته کند و در مقابل آن چه باید کرد، واقعاً به چندین محاسبه استراتژیکی بستگی دارد.
ابتدا باید در نظر گرفت که تئاتر اروپا و غربآسیا در مقابل تئاتر آسیایی تا چه اندازه اهمیت دارد. سپس، واشنگتن باید ابزارها و راههای موجود را ارزیابی کند و منابع و توجه را بهطور مناسب تخصیص دهد.
درگیریها در اوکراین و غزه ممکن است لحظهای یا طولانیمدت باشند، اما اولویتهای ژئواستراتژیک واشنگتن را زیر سؤال میبرند.
بهطور عمده، در این زمان باید دید که محوریت آسیا تا چه میزان اهمیت دارد.
از لحاظ تاریخی، آمریکا برای جلوگیری از دستیابی دشمنان به هژمونی منطقهای مداخله کرده است.
این کار را در جنگ جهانی دوم انجام داد تا آلمان از دستیابی به هژمونی بر اروپا و ژاپن بر آسیا جلوگیری کند. پس از جنگ سرد، آمریکا به برتری دست یافت و به قدرت منحصر به فرد جهانی خود رسید.
موازنه قدرت منطقهای برای واشنگتن مهم است، زیرا رقیبی که به هژمونی منطقهای دست یابد، میتواند آرزوی دستیابی به هژمونی جهانی (آمریکا) را داشته باشد.
منطق چرخش به سمت آسیا جلوگیری از دستیابی چین به هژمونی منطقهای است، اما تهدیدات علیه موازنه قدرت در سایر مناطق نیز یک تهدید بالقوه است.
رویدادهایی مانند حمله روسیه به اوکراین یا آغاز درگیریها بین اسرائیل و غزه، پاسخهای فوری سیاستگذاران را میطلبد.
در حالت ایدئال، پاسخهای واشنگتن باید با رویکرد استراتژیک فراگیر و ارزیابی واقعبینانه از اهمیت منطقهای تنظیم شود.
مهمترین استدلال برای آسیا این است که چین تنها بازیگری است که قادر به دستیابی هژمونی منطقه است.
آنچه اتفاق افتاده، اینکه آمریکا تمرکز خود را از دست داده و به جنگ اوکراین در اروپا منحرف شده و اکنون با جنگ بین حماس و اسرائیل، به سمت غربآسیا سوق یافته است.
آمریکا قادر به چرخش کامل به سمت آسیا نیست و این یک ضرر بزرگ محسوب میشود.
برتری آمریکا بهطور کامل به پویایی موازنه قدرت منطقهای وابسته نیست، بلکه به تبعیت دولتها از نظم بینالمللی لیبرال که توسط آمریکا از پایان جنگ جهانی دوم ایجاد و حمایت شده است، بستگی دارد.
در نهایت، سیاستگذاران آمریکایی باید تصمیم بگیرند که کدام منافع استراتژیک مهمتر است. از یک سو، توافق گستردهای در واشنگتن وجود دارد که ظهور چین بزرگترین تهدید برای منافع آمریکا است و حمایت قوی دوحزبی برای رسیدگی به این خطر با توجه و منابع بیشتر وجود دارد. با این حال، همانطور که بحران پس از بحران نشان داده است، بقیه جهان تنها به این دلیل که آمریکاییها میخواهند روی آسیا تمرکز کنند، اهمیتی نخواهد داشت.
وزن استراتژیک آمریکا برای هر منطقه بزرگ و منابع نظامی، دیپلماتیک و اقتصادی که آماده است برای تأمین منافع خود در سراسر جهان اختصاص دهد، نقش بزرگی در تعیین مسیر سیاست جهانی در سالهای آینده خواهد داشت. همانطور که اغلب در روابط بینالملل اتفاق میافتد، ترازنامه ریسکهای مرتبط، با دورههای اقدام متفاوت، تعیین بهترین رویکرد استراتژیک را دشوار میکند.