بهگزارش مرکز مطالعات سورین، وبگاه امریکن گریتنس در مقاله تازه خود بهقلم «کریستوفر روچ» نوشت: در طول سالهای ریاستجمهوری بوش، دموکراتها اغلب از سیاست خارجی او انتقاد میکردند و شکایت میکردند که جنگها را بهطور یکجانبه و بدون بیتفاوتی نسبت به افکار «جامعه بینالمللی» دنبال میکند.
اوباما اما در مقابل محبوبتر بود، زیرا او قدرت و اعتبار آمریکا را در تلاش برای اصلاح اشتباهات تاریخی استعمار و شوونیسم غرب میدانست.
این موضوع حتی در دیدگاه او برای تکمیل توافق با ایران، مشارکت در توافقات کیوتو، کمک به حملات ناتو به لیبی و سوریه و درنهایت دیپلماسی کلی عمومی در طول بهار عربی مشهود بود.
اما با تمام این تفاسیر آمریکا همیشه مسیر خودش را رفته است، اگر سازمان ملل کوتاه میامد، او به سراغ ناتو میرفت، اگر ناتو میایستاد او خودش تنهایی عمل میکرد و این رویکرد همیشه ادامه داشته است.
آمریکا از زمان پایان جنگ سرد بهعنوان یک ابرقدرت تنها عمل کرد و این بدون توجه به حزبی که در قدرت بود، انجام شد. بحثهایی در حاشیه وجود داشت، اما هر دولت این حق را برای تحمیل دیدگاه آمریکایی برای «نظم بینالمللی مبتنی بر قوانین» پذیرفت و انجام داد.
در عمل، سازمان ملل، ناتو و سایر نهادها یا برای تأمین منابع حضور داشتند یا نادیده گرفته شدند.
آمریکا از دادگاه کیفری بینالمللی یا هزاران نهاد بینالمللی دیگر ترس چندانی نداشت، زیرا بیشتر آنها را تأمین مالی میکرد و آنها نیز عملاً در مقابل مخالفتهای آمریکا ناتوان بودند.
اما درنهایت تضعیف اخیر آمریکا نسبت در سایر نقاط جهان به این معنی است که واقعیت شروع به تطبیق با نهادهای بینالمللی خواهد کرد و شروع به محدود کردن ملتها از جمله خود آمریکا خواهد کرد.
پس از دو دهه تلاش برای پرورش حسن نیت و همکاری در جنگ علیه تروریسم، آمریکا اکنون از نیجر بیرون رانده شده است.
بهطور همزمان، روسیه بهسرعت در حال تبدیلشدن به یک بازیگر اصلی در آفریقا است.
اخراج غیر تشریفاتی نیروهای آمریکایی توسط نیجر حاکی از علاقه کم به حفظ روابط نزدیک با آمریکا و کاهش ترس از عواقب آن است.
صدور حکم بازداشت توسط دادگاه کیفری بینالمللی برای «بنیامین نتانیاهو» -نخستوزیر جنگطلب اسرائیل(رژیم صهیونیستی) برای پاسخگویی به جنایات جنگی یکی دیگر از نمونههای افول آمریکا است.
حتی در اوج انتقادات عمومی از جنگ عراق یا کارزار غزه در سال 2008، هیچکس جرئت نمیکرد به این شیوه به آمریکا و نیروهای نیابتی آن توهین کند.
درست است که اسرائیل(رژیم صهیونیستی) بدون استراتژی زیادی وارد جنگ شده است و تاکتیکهای آن منجر به کشته شدن دهها هزار غیرنظامی شده است، اما هر جنگی در مورد میزان مناسب نیرو اختلافنظر دارد و متخاصمان معمولاً معیارهای متغیری نسبت به آنچه در حقیقت باید باشد ارائه میدهند.
درنهایت مهمترین نمونه از سست شدن قدرت آمریکا، گرجستان است.
گرجستان از زمان «انقلاب رز» در سال 2003 و حمله شوم سال 2008 به استان جداییطلب اوستیا که به انتقامجویی روسیه انجامید، خواستار روابط نزدیکتر با ناتو و آمریکا شده است.
اما پس از شکست گرجستان، آمریکا پیروزی روسیه را بهعنوان یک عمل انجام شده پذیرفت و گرجستان در حالی که متحد آمریکا بود، چشمانداز عضویت در ناتو را به گور برد.
درنهایت نهاد تازه منتخب گرجستان از ترس نتیجه منفی جنگ اوکراین، بهدنبال نزدیکی با روسیه است و یکی از اولویتهای آنها قانونی (قانون عوامل خارجی) است که سازمانهای غیردولتی را ملزم میکند تا وابستگیها و منابع مالی خود را افشا کنند.
مکانیسمهای ترجیحی سیاست خارجی آمریکا در بسیاری از نقاط جهان شامل عملیات نفوذ غیرقابل انکار، حمایت از احزاب سیاسی ترجیحی و از طریق ابزارهای شناختهشده و ناشناخته، دامن زدن به «انقلابهای رنگی» سیاسی خشونتآمیز برای استقرار رژیمهای «دموکراتیک» دوستانه بوده است، اما در مورد گرجستان این موضوع نتیجه عکس داشت.
اگر آمریکا سازگار شود، کشور میتواند در یک جهان چندقطبی شکوفا شود.
این سه تحول متفاوت، همگی منادی یک جهان چندقطبی واقعی هستند. در حالی که این بدان معناست که دوران ابرقدرتی برای آمریکا به پایان رسیده است، اما روشن نیست که دوران بعدی در خدمت منافع مردم آمریکا یا بهطورکلی صلح و عدالت نباشد.
جهان چندقطبی جهانی است که در آن حاکمیت و استقلال در درجه اول است.
این یک انحراف اساسی از سیستم فعلی یک ابرقدرت واحد است که به میل خود در امور داخلی سایر کشورها مداخله میکند یا دستور ضمنی جنگ سرد مبنی بر اینکه کشورها در مدار یک طرف یا طرف دیگر قرار میگیرند را صادر میکند.
به عبارت دیگر، اکنون باید قدرت تقسیم شود. واقعگرایی و عدالت باید کلیدواژه آمریکا باشد.
در اوج واقعگرایی، استراتژی آمریکا باید با تعیین اولویتها، کنار گذاشتن پروژههای بیهوده، کاهش دامنه جاهطلبیها و تنظیم ساختار نیرو برای دستیابی به اهدافی متناسب با تواناییهای نظامی و صنعتی موجود، در جهان چندقطبی حرکت کند.
عدالت نیز همیشه باید در مرکز سیاست آمریکا باشد. آمریکا نباید صرفاً قوی باشد، بلکه باید متعهد به استفاده اخلاقی و مسئولانه از قدرت خود باشد.
این فقط یک موضوع صرفاً قانونی نیست. همچنین موضوعی عملی است زیرا از تعارض جلوگیری میکند.
اگر میخواهیم کشورمان امن و قدرتمند باشد، باید از پایههای استوار احترام به صلح، زندگی انسانی و حاکمیت دیگر ملتها شروع کنیم.
برای انجام این کار، ما باید از سیاست خود برای خدمت کردن و توقف دخالتهای نابجا در دیگر حکومتها استفاده کنیم.